زندگی

ساخت وبلاگ

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه 
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام 
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام 
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام 
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام 
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

لبریزم
ار حرفهایی که فقط گفته می شوند تا شاید باری از دل بردارند.حرفهایی که دیگران رو دل تنگ می کنه و دلم رو خالی
دلگیرم
از خودم و دلگیر از تو از یک نواختی این به ظاهر زندگی از روزهای نویی که اومدن و اومدنشون هیچ انگیزه ای برای زیستن برایم عیدی نیاورد

بگزار تهی شوم از این همه دلگیری از اسمان ابری بهاری با من بگو یا از رفتن زمستان بگو ار ستاره ها از ماه فرقی نمی کنه فقط با من حرف بزن 
دلنوشته هام بهانه ای بیش نبود....فقط باورم کن که دلتنگم

اشعار وحکایات زیبا...
ما را در سایت اشعار وحکایات زیبا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سلیمان رحیمی soleyman بازدید : 207 تاريخ : پنجشنبه 6 / 9 ساعت: 13:49