فروغ

ساخت وبلاگ

تا به کی باید رفت 
از دیاری به دیار دیگر 
نتوانم ‚ نتوانم جستن 
هر زمان عشقی و یاری دیگر 
کاش ما آن دو پرستو بودیم 
که همه عمر سفر می کردیم 
از بهاری به بهاری دیگر 
آه کنون دیریست 
که فرو ریخته در من ‚ گویی 
تیره آواری از ابر گران 
چو می آمیزم با بوسه تو 
روی لبهایم می پندارم 
می سپارد  جان عطری گذران 
آن چنان آلوده ست 
عشق غمنکم با بیم زوال 
که همه زندگیم می لرزد 
چون ترا مینگرم 
مثل این است که از پنجره ای 
تکدرختم را سرشار از برگ 
در تب زرد خزان می نگرم 
مثل این است که تصویری را 
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم 
شب و روز 
شب و روز 
شب و روز 
بگذار که فراموش کنم 
تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در 
برهوت آگاهی ؟
بگذار 
که فراموش کنم

 

 

فروغ

اشعار وحکایات زیبا...
ما را در سایت اشعار وحکایات زیبا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سلیمان رحیمی soleyman بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 6 / 9 ساعت: 13:54