در مثل داریم که غم و غصه رو پشت در خونه بذار و برو تو خونه .
حکایت :
درخت مشکلات
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و
تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش
دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.
قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد.
او با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .
چهره اش بی درنگ تغییر کرد.
خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند،
برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند
تا نوشیدنی بنوشند . از آنجا می توانستند درخت را ببینند .
دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد،
و دلیل رفتار نجار را پرسید.
نجار گفت :
(( این درخت مشکلات من است . موقع کار ، مشکلات فراوانی
پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر
و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به
شاخه های آن درخت می آویزم . روز بعد ، وقتی می خواهم
سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .
جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم
تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ، دیگر آنجا نیستند ،
و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند . ))
برچسب : نویسنده : سلیمان رحیمی soleyman بازدید : 66