زهر و عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست
دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش
آن را دست نزنی!
شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ...استادش رفت.
شاگرد هم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت
و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت
و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:
چرا خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،
دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم،
از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از
کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!
برچسب : نویسنده : سلیمان رحیمی soleyman بازدید : 69