دروغ را آموزش نده

ساخت وبلاگ

زهر و عسل

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست 

دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش 

آن را دست نزنی!

شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ...استادش رفت.

شاگرد هم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت 

و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت 

و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.

خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:

چرا خوابیده ای؟

شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،

دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم،

از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از 

کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!

اشعار وحکایات زیبا...
ما را در سایت اشعار وحکایات زیبا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سلیمان رحیمی soleyman بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 5 / 9 ساعت: 12:29