روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود
و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او و مهرش عبور کرد
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي
مجنون به خود آمد و گفت : من که عاشق ليلي هستم تو را نديدم
تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي که من بين تو و خدايت
فاصله انداختم
برچسب : نویسنده : سلیمان رحیمی soleyman بازدید : 157